ماشین ترمز میکنه جلوی یه در آهنی بزرگ و ترسناک که یه زنجیر چند دور تا دورش پیچیده شده و تاریکی هوا واضح ترین تصویری که به نمایش میذاره همینه.

میگم اینجا کجاس؟

میگه برج قربان.

با ترس و لرز میگم پ کو برجش؟

میگه اگه نترسی و پنجره رو بدی پایین میبینیش .

توی تاریکی و نور کمی که از ماشین به رو به رو میتابه یه تیرگی مداد شکل میبینم.و تن و بدنم به رعشه میوفته

میگم اینجا گوره؟

میگه بلی.

میگم خب نثار روحشون صلوات. دیدم .میشه بریم؟

دنده رو جا میزنه و میگه بی ذوق.فکر کردم از جاهای تاریخی خوشت میاد.

آب دهنمو قورت میدم و از ترس برمیگردم طرف خودش.میگم خو.شم میاد!فقط یه کم دیر وقته .میدونی؟میشه پنجره رو بدم بالا؟

میخنده و میگه.از ترس کرونا باید ۱۲ شب به بعد بیارمت یه هوایی بخوری بچه!

میگم ممنون.!لطف کردی.چراغای خیابونا که همه جا رو روشن میکنه میگم من تاحالا نمیدونستم یه همچین جایی تو شهر هس!چی بود این؟میگه نمیدونم ولی فک کنم جای مهمی بود!میگم خب .پس از کجا میدونی گوره؟میگه خب بالای یه جای خالی که گنبد مدادی درست نمیکنن.!فک کن قبر بوعلی.قبر نبود؟میشه؟

میخندم.میگم از معماریش برمیاد مال دوره سلجوقیان باشه.

پوزخند میزنه میگه .سرهوا یه چیزی گفتیاااا.باشه.تو تاریخ سرت میشه!

میگم حرف نزن سرچ کن و ضایع شوووو.

میزنه کنار.

دوباره تنم شروع میکنه لرزیدن میگم چرا واستادی؟حرکت کن.الان ویروس میشینه به جون ماشین.بددووو.

سر صبر‌موبایلشو درمیاره و شروع میکنه سرچ گردن و با دیدن عبارت دوره سلجوقیان چشماش گرد میشه.میگه شانسی گفتی؟

نگاهم به مردمیه که انگار نه انگار ساعت ۱۱ شبه .و میچرخن و از کنار ماشین رد میشن.با ترس میگم.آره.شانسی گفتم.برو!برووووو.

 

+ترس از مریضی عشقم به خیلی چیزا از جمله تاریخ رو ازبین برده!هعی.‌.البته ترس امشبم از تاریکی و قبرستون بودن اونجا هم بود.!بیشتر!

چقدر بده که من خیلی چیزا از جاهای تاریخی شهرم نمیدونم!

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها