دوباره یه پیام دیگه.

استاد سر کلاس مجازی داره اسامی اونایی که داستاناشون تو این هفته فرستادن و قبول شده رو میفرستهاونایی که قبول شدن بعد از شکست کرونا میتونن تو دوره های رمان شرکت کنن.که نهایت منجر میشه به چاپ اولین رمان شخصیشون.

من دارم تند تند مینویسم.و نقدامو اماده میکنم واسه داستان جدید کلاس .آی ضبط صدا رو نگه میدارم و حرف میزنم.

یهو استاد میگه.داری راجع به کدوم فلاش بک حرف میزنی؟فلاش بکی نیست که.

میگم همونی که.

میگه اون فلاش بکه؟؟؟

میگم نیس؟؟؟

بچه ها میگن نیس.بدم میاد از این دور چینا.

استاد دوباره از دوره مقدماتی شروع میکنه توضیح.و میگه خانوم باید انگار یه بخشی از دوره های مقدماتی رو بگذرونیا.دوباره!

میگم استاد .نه!قاطی کردم.ببخشید!تو رو خدا منو نفرستین اونجا.

میگه باشه .

تا هفته بعد داستانتو بفرست .اگر اوت باشه وای به حالت.میری کنار دست بچه های پایه دوباره داستان روخونی میکنی.

و من مینویسم و خط میزنم.

مینویسم و نمیفرستم.

من عضو کارگاه رمان نشم ینی .تیر خلاص!

البته امشب به جاهای خوبی رسیدمدعام کنین!

دورچین؟

بادمجون دور قاب چین منظورمه.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها